مسافر

به کجا چنین شتابان!

مسافر

به کجا چنین شتابان!

وقتی همه مسافریم، حرص و طمع چرا!، دروغ و نیرنگ چرا!، بیایید با درستی دنیایی زیبا بسازیم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۸ اسفند ۹۴، ۱۸:۵۰ - ....Tania ....
    لایک....
نویسندگان

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم
همان بهتر به هر جمعی رسم کمتر سخن گویم

شب وروزم بسوز وساز بی امان طی شد
گهی از ساختن نالم گهی از سوختن گویم

خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی
برون آرم سر وحالی به مرغان چمن گویم

مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم

بگویم عاشقم ، بی همدمم ، دیوانه ام ، مستم
نمی دانم کدامین حال و درد خویشتن گویم

از آن گمگشته ی من هم ، نشانی آور ای قاصد
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم

تو می آیی ببالینم ، ولی آندم که در خاکم
خوش آمد گویمت اما ، در آغوش کفن گویم


---

زنده یاد رحیم معینی کرمانشاهی

  • ع ع شمس
  • ۰
  • ۰
عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    همان یک لحظه ی اول ،

    که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

    جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

    به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند  بزمی  گرم عیش و نوش می دیدم ،

    نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،

    بر لبِ ، پیمانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی  رنگین ،

    زمین و آسمان را

    واژگون ، مستانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    نه طاعت می پذیرفتم ،

    نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،

    پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

    سبحه ی ، صد دانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

    هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

    آواره و دیوانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،

    سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

    پروانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

     تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

    گردش این چرخ را

    وارونه ، بی صبرانه می کردم  .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

     اگر من جای او بودم .

    که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،

    به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

     در این دنیای ، پر افسانه می کردم .

    □

    عجب صبری خدا دارد !

    چرا من جای او باشم .

    همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

    وگرنه من به جای او چو بودم ،

    یک نفس کی عادلانه سازشی ،

    با جاهل و فرزانه می کردم .

    عجب صبری خدا دارد !   عجب صبری خدا دارد !

شعری از: معینی کرمانشاهی

  • ع ع شمس
  • ۰
  • ۰

 

آى آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید


یک نفر در آب دارد مى سپار جان


یک نفر دارد که دست و پاى دایم میزند


روى این دریاى تند و تیره و سنگین که میدانید


آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن


آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید


که گرفتستید دست ناتوانى را


تا توانایى بهتر را پدید آرید


آن زمان که تنگ مى بندید


برکمرهاتان کمر بند


در چه هنگامى بگویم من


یک نفردر آب دارد میکند بیهوده جان قربان

آى آدم ها که برساحل بساط دلگشا دارید


نان به سفره جامه تان برتن


یک نفر در آب میخواند شما را


موج سنگین را به دست خسته مى کوبد


بازمیدارد دهان با چشم ازوحشت دریده


سایه هاتان را ز راه دور دیده


آب را بلعیده در گود کبود و هرزمان بى تابیش افزون


میکند زین آب ها بیرون


گاه سر گه پا


آى آدمها


او زراه دور این کهنه جهان را باز مى پاید


میزند فریاد و امید کمک دارد


آى آدمها که روى ساحل آرام در حال تماشایید


موج میکوبد به روى ساحل خاموش


پخش میگردد چنان مستى به جاى افتاده بس مدهوش


میرود نعره زنان وین بانگ باز از دور مى آید


آى آدمها


وصداى باد هردم دلگزا تر


درصداى باد بانگ او رها تر


از میان آب هاى دور و نزدیک


باز درگوش این نداها


آى آدمها


17 آذر1320

  • ع ع شمس
  • ۰
  • ۰

حسرت زندگی

Image result for ‫جملات حکمت امیز در مورد پدر و مادر‬‎

  • ع ع شمس
  • ۰
  • ۰

گونه انسانی

Image result for ‫جملات حکمت امیز در مورد پدر و مادر‬‎

  • ع ع شمس
  • ۰
  • ۰

مادر

Image result for ‫جملات حکمت امیز در مورد پدر و مادر‬‎

  • ع ع شمس
  • ۰
  • ۰

تسلیم نشدن

Image result for ‫جملات حکمت امیز در مورد پدر و مادر‬‎

  • ع ع شمس
  • ۰
  • ۰

تنها آرزو

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی....
 
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
 
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
 
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود
 
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
 
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
 
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
 
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
 
 
چند وقتی است آسمان هم بخیل شده است
 
 
انگار گرد مرگ را در زمین خدا پاشیده اند
 
اما نه
 
این زمین خدا نیست
 
زمین خدا پاک بود
 
آلوده اش کرده ایم.
 
آسمان را در جستجوی ابری کاویده ام
 
قدیسه ی من!
 
خورشید را پنهان کن و آب بیاور
 
برای ارواح برزخ نذری کن
 
شاید قبول شود و باران ببارد
 
زمین سوخته دلم ترک برداشته است
 
تو باران شو و بر من ببار
 
تو می توانی اشک آسمان را دربیاوری؟
 
شب که بخوابیم آیا دوباره صدای ترنم باران را روی سقف خانه مان خواهیم شنید؟
 
بالاخره خواهد بارید
 
می دانم دلش خواهد سوخت به حال ماها
 
اما نه بهتر است بگویم باران زده است
 
با آمدنت باران هم راه خود را به زمین باز کرد است
 
شمعی روشن کن
 
شاید دل ارواح برزخ بسوزد و رگه ای باران بفرستند
 
من تنها آرزو می کنم
 
شاید
 
خنکای صبح فردا را با نم تازه باران تجربه کنم
 
 
"حسین پناهی"
  • ع ع شمس
  • ۰
  • ۰

احوال

جملات بسیار زیبا از حسین پناهی

  • ع ع شمس
  • ۰
  • ۰

بدون شرح

Image result for ‫جملات ناب‬‎

  • ع ع شمس