آن روزها حالمان چه خوب بود. همه با تمام نداری، سرخوش و شاداب بودیم. به همدیگر کمک می کردیم. احترام بزرگتر و کوچکتر سرمون می شد. بدون تکنولوژی مرتب به هم سری می زدیم و احوال همدیگر و می پرسیدیم. آنقدر خوش بودیم که گشنگی از یادمان می رفت. پدر، پدربزرگ، مادر، مادربزرگ، عمو، عمه، دایی، خاله، داداش، خواهر و ... واژه های دوست داشتنی بودند، سفره های آنچنانی پهن می شد،با هم شادی می کردیم، با هم غمگین می شدیم، با هم می خندیدیم نه به هم، با طبیعت آشتی داشتیم، زیبایی را دوست داشتیم، از زشتی بیزار بودیم، چه خوش حالی داشتیم آن روزها!
حالمان این روزها اصلا خوش نیست. باید کاری کرد، این حال بد نسل های آینده ما را رباتیک می کنه! نه احساسی باقی می مونه، نه احترامی! خودمون به خودمون ظلم نکنیم. به همدیگه احترام بزاریم، برای طبیعت ارزش قایل بشیم. به حقوق همدیگه تجاوز نکنیم. قانون گریزی نداشته باشیم. دعای خیر برای همدیگه داشته باشیم تا خداوند نیز خوبی ها را برایمان هدیه کند و هزاران آرزوی خوش دیگه... به امید آنروز و آینده ای روشن و عاری از هرگونه زشتی و دروغ!
- ۹۴/۰۵/۳۰